قدیما من هم یکی از کسانی بودم که به شدت معتقد بودم ناله کردن و روزانه نویسی تو وبلاگ کار درستی نیست و باید یه چیزی نوشت که برای دیگران فایده داشته باشه. خب، چیزی که نسبتاً اشتباه بود و هرچه گذشت بیشتر متوجه شدم که فایده اصلی وبلاگنویسی برای خود نویسنده وبلاگه! نه برای دیگران. حالا دیگه نمیخوام منابع مختلف رو نام ببرم که اینو تائید کردن، از فیلسوفهای امروزی بگیر تا فیلمها و...
حتی با وجود این مسئله، بازم وقتی که پستهای قبلی خودم رو میخونم حالم بهم میخوره و باعث میشه که اونا رو پاک کنم یا حداقل از حالت انتشار درشون بیارم. میگن نویسنده های بزرگ هم اینجوری بودن که از نوشتههای قدیمی خودشون بدشون میاد! البته که نمیخوام بگم من نویسنده بزرگی هستم، ولی حداقل تو این یه قلم (که هیچ ربطی هم بهشون نداره!) باهاشون هم احساسم! هرچند، اونا حتی روزانهنویسیها، نامههاشون به همسرهاشون و خلاصه کوچکترین دستنوشتهای ازشون ارزش ادبی و فلسفی داره و این بزرگترین فرق بین منِ نوعی با اون نویسندگان بزرگه! همین الان نامههای داستایفسکی به آنا و آلبرکامو به همسرش تو کتابخونهام بهم علامت میدن!
انگار قبل از تولدشون ازشون تعهد گرفته شده بود که به هیچ وجه از قلم استفاده اشتباهی نکنند! این شد که متنهای به ظاهر اشتباهشون هم ارزشمند تلقی شد.
حالا، باز هم من متن های قبلی رو حذف کردم به غیر از چندتا موسیقی که خب متن من نبودن و حال بهم زن هم نبودند! بنابراین گذاشتم اونا بمونن، اما همچنان، در تلاشم که بتونم متن بهتری بنویسم که هرچقدر بعد هم اومدم و دوباره خوندمشون، ترغیب نشم که حذفشون کنم! نویسندگی بخش جدایی ناپذیر از زندگی منه، منتها با اسامی اشتباه یا گاه عقاید و تصمیمات اشتباه همراه شده! اما همچنان دوست دارم بهترش کنم. چون نوشتن متن خوب لذتبخشه، حتی اگه روزانه نویسی و ناله کردن باشه. مهم اینه که خوب باشه.