یک جمله‌ای در ذهنم بوده و هست و نمی‌دانم اولین بار کجا شنیدم و از چه کسی شنیدم. می‌گفت وسط جنگ نمی‌شود عزاداری کرد. راست می‌گفت. حالا که آتش بس شده و فرصتی پیش آمده، الان می‌شود عزاداری کرد. برای تمامی نظامی‌هایی که از دست دادیم، برای تمامی مردان غیر نظامی، مخصوصا برای زنان و کودکانی که کشته شدند. ویدیوی گریه مردی روی تخت بیمارستان جگرم را سوزاند. هم زنش را از دست داده بود و هم دخترش را. جگرم سوخت. حامیان جنبش زن زندگی آزادی کدام گوری بودند؟ فمنیست‌ها چرا لال شدند؟ حامیان حقوق ملت و منتقدان حکومت چرا خفه خون گرفتند در این مدت؟ این‌هایی که کشته شدند، زن و دختر و آدم نبودند؟ این جنگ هرچقدر که بد بود، ضمن درگیری با دو قدرت هسته‌ای دنیا، قدرتمان را به جهانیان نشان داد. مردم کل دنیا در اینترنت از ایرانی‌ها حرف میزنند و حالا ایرانی‌ها می‌توانند سرشان را بیشتر از قبل در برابر دیگر ملت‌ها بالا بگیرند و یک عده وطن‌فروش هنوز درگیرند. این جنگ هرچقدر که بد بود، چهره حقیقی انسان‌ها و گروه‌ها و حزب‌ها را نشان داد. وطن فروش‌ها و خائنین و ترسوهایی که حتی به خاطر از دست دادن یک فالووئر حاضر نشدند حتی یک استوری بذارند و خفه خون گرفتند و ترسوهایی که وطن را مقصر می‌دانند به خاطر جنگ عین مور و ملخ ریختند بیرون و چه خیل ایرانیان نخبه و غیرنخبه‌ای که خارج از کشور، طرف کشور را گرفتند. دیگر تمام شد. حالا می‌توانیم عزاداری کنیم. حالا می‌توانیم گریه کنیم در غم از دست دادن زن‌ها و کودکان، مخصوصا در غم کسانی که زنده ماندند و این‌ها را از دست دادند و الان آرزوی مرگ می‌کنند و گریه‌شان جگر آدم را کباب می‌کند. آری این جنگ خیلی چیزها داشت. حالا می‌توانیم گریه کنیم.