یک اسم ثابت با یک عدد متغییر گذاشتم جلوی عناوین وبلاگ و حس نویسندگی بهتری بهم دست میده! بیشتر حس حماقت بهم دست میده تا حس نویسندگی! یعنی به خاطر دو کلمه در عنوان، باید در حس و حال نوشتن من تغییری ایجاد بشه؟

من الان سه طرح بزرگ برای رمان دارم که اگه تمرکزم رو بذارم روشون، به جرئت می‌تونم بگم که تبدیل به رمان‌های بزرگ و معروفی خواهند شد! اما چرا نمی‌شن؟ چون وقت ندارم بذارم روشون! چون ادامه طرح به ذهنم نمی‌رسه! چون تلاشی روشون نمی‌کنم.

از همه مهم‌تر همون وقت نداشتنه! تو این یه مدت نتونستم درست حسابی باشگاه برم. اصلا نتونستم برم که بخواد درست حسابی باشه یا خراب! سعی کردم خودم رو با این اپلیکیشن‌های ورزش در خانه مشغول می‌کنم. ولی ورزش در خانه کجا و ورزش در باشگاه و با آهن سرد کجا؟

نتونستم درست حسابی فیلم ببینم، در حالی که "باید" فیلم ببینم چون که جزئی از درس‌هام محسوب میشه. "باید" کتاب بخونم، چون باید اطلاعاتم رو راجع به موضوع بیشتر کنم و جزئی از درس‌هامه، ولی وقت نمی‌کنم! فیلم‌دیدن و کتاب‌خوندن بزرگترین سرگرمی‌های زندگی من بودند که حالا دستم بهشون به سختی می‌رسه. یه فیلم ساده نزدیک به دو ساعتی رو تو سه روز یا چهار روز می‌شینم ببینم. و این برای کسی که یه زمانی نشسته و ۵۰۰ قسمت انیمه دیده، یکم ناراحت کننده است. 

من حتی شروع کردم که انیمه وان‌پیس رو ببینم و بیشتر از چند قسمت دووم نیاوردم! احتمالاً این بی‌حوصلگی نسبت به تماشای یک فیلم یا یه قسمت از سریال یا انیمه، به خاطر خدمت یا بالا رفتن سن باشه. حالا تبدیل شدم به کسی که می‌تونه هفته‌ای یک قسمت سریال‌ها رو دنبال کنه! من همون کسی بودم که چندسال پیش وقتی بوروتو شروع به پخش کرد، می‌گفتم وای! چقدر سخته هفته‌ای یک قسمت انیمه یا سریال نگاه کردن و حالا رسما دارم ازش لذت می‌برم. واقعا روز به روز حوصله آدم کم میشه و خیلی سخته که پایدار نگه‌ش داره.

بیشترین عاملی که اذیتم می‌کنه در عین حالی که لذت‌بخش و زندگی‌بخشه، خوابه! هنوز موفق نشدم که ساعت خوابم رو کنترل کنم. امیدوارم بتونم هرچه زودتر یه حرکتی بزنم. اگه بتونم ساعت خوابم رو کنترل کنم، برد با منه، ولی فعلا که نبوده! امیدوارم هنوز...

تازگیا که شروع کردم به فعالیت و حرکت کردن، بازم می‌بینم که یه سری کمک‌ها از ناکجاآباد و از سویِ احتمالا خدا میشه! دنبال یه چیزی می‌گردم و پیداش نمی‌کنم و یه دفعه یه مردی که تو مغازه‌اش نشسته بهم آدرس جایی که اون چیزی رو که میخوام داره رو میده. و به نظرم اینا نشونه‌ است! ممکنه هم سرکاری باشه نمی‌دونم! ولی یه راهنمایی‌هایی میشه قطعا...

یه سری چیزها هم فکرم رو درگیر می‌کنه. مثل جنگ که به جای این که شعله‌هاش خاموش‌تر بشه، هی روشن‌تر میشه. برام مهم نیست چه اتفاقی می‌افته. ته دلم خوشحالم که اگه هم شکست بخوریم و نابود بشیم، حداقلش تسلیم نشدیم و سرمون رو جلوی کسی خم نکردیم. و همچنان برام عجیبه که چرا کل دنیا با کشور ما دشمنی دارن و چرا؟ یعنی قهرمان این داستان ماییم؟ یا یه توهم مسخره زدیم که قراره دنیا اونجوری بشه که ما می‌خوایم حالا هرچقدر که سختی بکشیم؟ همیشه حسرت یه ایران، با تاریخ چندهزارساله، با بهترین دین، با آزادی، بدون وجود هرگونه تحریم و خصومتی از دیگر کشورها به دلم می‌مونه و احتمالاً تا آخر زندگیم هم نتونم ایران رو اینجوری ببینم.

نسل جدید هم گاهی اوقات دلم رو بدجور می‌شکونه! انگار شستشوی مغزی داده شدن! شدن مثل زامبی! کوچکترین اطلاعات عمومی راجع به جغرافیا، سیاست یا علوم انسانی ندارن ولی اطلاعات جنسی‌شون از روانشناس‌ها هم بیشتره. به جای مقاومت و جنگیدن با اژدهای درون، ترجیح می‌دن که هر روزِ زندگی‌شون رو به بطالت یا لذت بگذرونن. با توهم این که دارن تو این کشور سختی می‌کشن. حال آن که معنای واقعی سختی رو نمی‌دونن. این طرز بزرگ‌شدن نسل جدید، و این فرهنگ به شدت سکشوالیته و کثیف، حالم رو بهم می‌زنه و ناامیدتر از قبل...

پ.ن: اینم از یه پست آخر هفته‌ای! عیدتون هم مبارک :)

پ.ن: لطفا دنبال‌کنندگان خاموش یا عادی دنبال کنند، یا قطع دنبال کنند. با تشکر...