دقیقا دو ماه پیش استارت درس خوندن رو زدم و شروع کردم و اصلاً باورم نمیشه که دو ماه چقدر زود گذشت. چطور بود این دوماه؟ پر از چالش! و واقعا هم چالشهای سختی بود. برگشتن به گذشته واقعا سخته، ولی از جهاتی هم خودم تصمیم گرفتم برگردم به گذشته. مثلا؟ دیگه حذف کردن اپ اینستاگرام جواب نمیده، بهتره که اکانتم رو غیرفعال کنم. یا مثلا فایده نوشتن تو وبلاگ چیه وقتی تو دفتر و سررسید کاغذی بهتر مینویسم و مغزم بهتر ترشح میکنه؟ نوشتن تو کاغذ، تو عالم تنهایی، یه جورایی حس شهودی در لحظه داره! انگار جواب سوالها و مسائلی که رو کاغذ مینویسم از بالای سرم همزمان بهم داده میشه. این که مشکلاتت رو بریزی رو کاغذ، فارغ از این که جوابی بهشون داده بشه یا نشه. چه فرقی میکنه با تراپی؟ اونم پول میگیره که حرفای ما رو بشنوه ولی خب معلوم نیست فایدهای داره یا نداره! تا وقتی کاغذ و جوهر هست، تراپیست چیکاره است این وسط؟ فقط اینها نیست. موارد وقتگیر دیگری هم هستن که احتمالا قبلا تو وبلاگ نوشتم ولی خب هیچ اکشن خاصی نسبت بهشون انجام ندادم.
تو این دو ماه، از برنامه عقب افتادم و به جای این که به مشاور راست بگم، همهاش دروغ گفتم. و به خاطر همین تلنبار برنامههای عقب افتاده، کارم هی سنگین و سنگینتر شد! اینم خودش یه نوع بازگشت به گذشته است! چون که، قبلا هم همین بودم و مثل این که این یه خصلتم عوض نشده! خصلت به تعویق انداختن یکسری کارها! جالبه اینه که هر کاری رو به تعویق نمیاندازم ولی خب زندگیم با وجود چنین رفتاری در معرضِ خطره.
دلم میخواد وبلاگ رو ببندم و فقط وبلاگا رو بخونم! ولی خب میدونم اینم نمیشه. پس به نوشتن ادامه میدم. سعی میکنم در کنار تمام چرت و پرتهای معمول، بیام هر ماه یه شرح وضعیت بدم. از این بدم میاد که میگن چیزای خوب رو به کسی نگیم یا ننویسیم، چون ممکنه اتفاق بدی بیفته! بعد بیاییم و چیزای بد رو به دیگران بگیم و حال خودمونو رو خوب کنیم و حال اونارو بد؟ یا شایدم بهتره همه دهنمون رو ببندیم چون با تعریف کردن یکسری چیزها ممکنه اتفاقات بدی برامون بیفته!؟ ...
کاش بیان (این سرویسِ وبلاگ نویسیِ ریقِ رحمت سر کشیده) با این همه امکانات، حداقل حذف دنبالکنندگان رو هم میسر میساخت تا ما بتونیم هرچه بیشتر مخاطبهامون رو شخصیسازی کنیم. به قول معروف کنتور که نمیاندازه، هر کسی ممکنه دنبال کنه و خاموش هم دنبال کنه. ما هم که نمیتونیم بگیم فلانی دنبال نکن! پس هیچی...
احتمالا بخش نوستالژی مغز من، بیشفعالتر از بقیه قسمتهاست و به همین خاطر هم گرایش عجیبی به گذشته دارم. چون همیشه دلم برای سالهای گذشته تنگ میشه و دل کندن ازشون سخته! چه بسا سالهایی که حتی در این دنیا نبودم. ولی چه میشه کرد!؟ ما تو دار زمان گیر کردیم و با اجبار محاصره شدیم. پس بهتره حداقل به فکر بازگشت به گذشته نیفتیم. حتی اگه نمیخواهیم تو مسیر مستقیم حرکت کنیم.
- ハミド・レザ
- سه شنبه ۱۷ مهر ۰۳
- ۱۷:۲۹