شروع اردیبهشت برای من همیشه با خوبی همراه بوده. با شکوفهزدن درختها و گلدونها. البته پارسال اینطوری نبود. ولی امسال، امیدوارم مثل سالهای گذشته، اردیبهشت با حال خوب همراه باشه. یه جورایی برای من، اردیبهشت شروع سال محسوب میشه. البته این که تو این ماه به دنیا اومدم هم بیتاثیر نیست.
وقتی بهار اومد، یه حس خوابآلودگی همه رو گرفت. این خواب بهاری (بر وزن خواب زمستانی) بیشتر از همه، گریبان کسایی رو میگیره که این فصل رو دوست دارن و طبعشون و ماه تولدشون بهاریه. (یه مقدار خجالتآوره! حس خرس بودن به آدم دست میده) ولی شروع اردیبهشت برای من میتونه یه تولد دوباره باشه! مثل همون شکوفههای گیلاس که دوباره به دنیا میان، منم میتونم دوباره متولد بشم. البته که خودمم باید یه کارهایی انجام بدم.
حالا هم فرصت خوبی برای شروع کردن کارهایی که شاید سالها (!) عقب انداختیم برای اومدن یک شنبه خوب! الان اون شنبه خوبه اومده! هم اول هفته است، هم اول ماهه، هم این که تاریخ رندی هم داریم که جالبه! یکِ دوِ سه... / جلسه قبلی زبان وقتی تیچر پرسید:
What's your plan for tomorrow?
من جواب دادم:
Tomorrow we are going to plan for the day after tomorrow. This is our everyday plan...
خودشم نمیدونست چه واکنشی نشون بده :) یکی از چیزهای خیلی بدی که تجربهاش رو دارم، همین هیچ کاری نکردنه! یا به خاطر کمالگرایی، یا به خاطر برنامهریزی کردن که البته فکر کنم علت اون هم به هر صورت برمیگرده به کمالگرایی. فکر کنم نسبت به گذشته، کمالگراییام کمتر شده. نمیخوام بگم دیگه کمالگرا نیستم، نمیشه این بخش از وجودم رو ازم جدا کرد. من خیلی قدرتطلبم، ولی خب، همینقدر کم شده که باعث میشه کارم رو شروع کنم و با هر نتیجه و نمرهای به پایان برسونمش، خیلی خوبه. به نظرم، برای شروع یه کار به هیچ وجه نباید کمالگرا بود، ولی هرچقدر که به آخر اون کار نزدیکتر میشیم، میشه کمالگرایی رو بروز داد تا خودمون رو پیشرفت بدیم. یعنی حساسیت بیشتری به خرج بدیم، چون شاید به نمره بیشتری احتیاج داشته باشیم، و نیاز داریم که اون نمره به بیشترین نمره نزدیکتر باشه تا بتونیم به هدفمون برسیم. مثل امتحان آئین نامه رانندگی، اگه نتونی نمره لازم رو کسب کنی، از گواهینامه خبری نیست.
و اما بعد؛ گاهی اوقات میگم کاش کسی من رو توی بیان نمیشناخت تا میتونستم راحتتر حرفام رو بنویسم. ولی الان متاسفانه این امکان از بین رفته و اگر هم بخوام دوباره از نو وبلاگی بزنم، باز هم از لحن نوشتاری و یکسری عادتهای نوشتاری مشخص میشه که خودمم. مثلا من عادت کردم نیم فاصله رو رعایت کنم. یا استفاده از یکسری کلمات خاص. متاسفانه، متاسفانه، متاسفانه این امکان از بین رفته و فکر نکنم چاره دیگهای وجود داشته باشه. این هم میره تو لیست آرزوها و رویاهایی که دیگه هیچ وقت نمیتونن به واقعیت بپیوندند...