دیروز بعد از کلاس که اومدم خونه، هیچ کاری برای انجام دادن نبود. یا توانی برای انجام دادن نبود. میخواستم برم گیم نت، ولی قبلش گفتم به ف پیام بدم. پیام اول رو که تحت عنوان "چطوری؟ سرت امروز شلوغه؟" دریافت کرد با یه حالت تعجب یا ترسی پرسید نه چطور مگه؟ چی شده؟ گفتم هوی آروم، هیچی نشده! میخواستم ببینم نمیری بیرون؟ و بعد گفت که اونم چند دقیقه پیش داشت به همین فکر میکرد که من نمیخوام برم بیرون؟ و خب یه جورایی تلهپاتی شده بود. اول قرار بود که بریم پارک شهر، ولی خب چون هوا به شدت سرد بود، قرار به مقصد تئاتر شهر تغییر پیدا کرد و تصمیم بر این شد که بریم کافه، چون تو این هوای سرد... آره دیگه بقیهشو خودتون حدس بزنید.
خلاصه رفتیم اون کافهای که میشناختیم. حتی اون کافه جدید که با اسم عجیب "فلسطین" وسط خیابون باز شده رو هم دیدیم و هر وقت میبینم تعجب میکنم. آخه اسم و محتوا با هم سازگاری ندارن! خلاصه رفتیم کافه و حدود دو ساعتی اونجا بودیم. از اون جایی که حالم از قهوه بهم میخوره، من چایی و کیک سفارش دادم و ف هم یه چایی. دو دست شطرنج بازی کردیم که یه دست بردم و یه دست هم مساوی. چند دست مارپله بازی کردیم که هیچ شانسی نداشتم. به گمانم زندگی من با وقایع احتمالی که هیچ ربطی به مهارت و تخصص و یادگیری ندارند، میانه خوبی نداره. به خاطر همینه که حالم از هرچی بازی شانسی و قمارکردن بهم میخوره. چون همه چیز سر احتمالات مسخره است! و از اونجایی که ما با دیدگاه فلسفی نگاه میکنیم، باید ببینیم خدا میخواد که تاس به نفع کی بچرخه و چند مدت اخیر مشخص شده خدا نمیخواد تاس به نفع من بچرخه ولی با توجه به شطرنج، میخواد بگه زندگیم رو به دست احتمالات نسپارم و خودم باید روی پای خودم وایسم بدون هیچ کمکی تحت عناوین تقلبی و فیک شانس و تاس و قمار و کوفت و زهرمار. حالا اونایی که خدا تاس رو به نفعشون میچرخونه، خیلی دوست دارم ببینم که خدا دقیقا براشون چی میخواد؟ میخواد که با پول حرام شکمشون رو پر کنه تا بهشون آسیب بزنه یا با اون پول زندگیشون رو راحتتر کنه و آیا اصلا میشه از روی تاس به خوبی و بدی آدمها پی برد؟ یعنی آیا اونایی که خوششانسن خدا دوستشون داره یا نه؟ و آیا اونایی که بدشانسن خدا دوستشون داره یا نه؟ منظورم از بدشانسی و خوششناسی، حماقت و حواسپرتی نیست! دارم از احتمالات واقعی صحبت میکنم که بر اساس دیدگاه فلسفه دست خداست. چون هیچ چیزی اتفاقی نیست. شاید باورتون نشه، ولی من دو دست تمام نتونسته بودم شش بیارم! این معلوم میکنه احتمال به خودیِ خود احمقانه است. درسته که از لحاظ ریاضی یکششم احتمال اومدن عدد شش وجود داره، یعنی هر شش بار حداقل یک بار، ولی از کجا معلوم که این اتفاق نیفته که هزاربار تاس بندازی و اصلا شش نیاد؟ آیا این احتمال غیرممکنه؟ اصلا اسمش روشه، یکششم احتمال، نه یکششم قطعیت! پس اینجا اصلا ساز و کار این چیزهای شانسی رو نمیشه با ریاضی حساب و کتاب کرد. هیچ وقت معلوم نمیشه...
و در این میان نمیدونم چند نخ سیگار کشیدیم. کلی حرف زدیم راجع به چیزهای مختلف و این تبدیل شد به بهترین تجربۀ کافه رفتنم. به نظرم به اندازه کافی استراحت کردم و باید یه مدتی سخت کار کنم تا وقتی اینجوری استراحت میکنم و میرم بیرون، عذاب وجدان کمتری داشته باشم نسبت به اون تفریح یا لذت...